در
واگویههای خودم از روزگار و افسونِ حاکمان پر حیلت این خاک؛ سرزمینی که از آن زاده شدهام، بسیار شاکیام، القصه درد از بطنِ مادر بوده تا گور و مور
و آتش. از بدو قدم گذاشتنم در مجازی، همهمه آدمها را هم به چشم دیدهام هم به ناز
شست لایک کردهام. حال امرِ درماندگی از چرخش کجِ زبان و امضای صاحبان قدرت به قدر موجی سهمناک گوشه و کنار جهانم را نامن کرده است. پس عرض حال میکنم تا اندکی صبورتر رفتار کنم. این وضعیت زمانی بر من حادث شده است که هیچ تهماندهای
از آن غلیان و شور حقطلبی در من نمانده است. همواره به همان سیاقی که لاجرم کودک
ناهشیارم سرکوب شده است، حاکمان قسیالقلب خواستههای فرضی من و ما را به بقچههایی پیچیدهاند، و تا بوده همین بوده.
بیمقدمهچینی باید گفت مصداق آدم لخت و عوریام که طلیعه سیاستورزی و نخبهپیشگی هیچگاه
در من طلوع نکرده و مترتب از این وضعیت، در هیچ جنبهای از زندگیام به سعادت و
خوشبختی نرسیدهام و گویا نخواهم رسید. پس قصد ارائه چاره و مشتقات آن را ندارم. امروز در این شلم
شوربایی که نام "جامعه اسلامی" بر آن نهادهاند، کورسوی امیدی برای
بهبودی نمیبینم. و این جمله معترضه قصدی در ارج نهادن یا نهی جوامع بظاهر مترقی ندارد.
من یک شهروند عادیام. بیکارم. مجردم، به تازگی سی ساله شدهام، آلوده به مجازی و کافکا
شدهام و از نشیب و فراز قاعده بازی در این مملکت تا بدین جا تن تقریباً سالمی به
دربردهام و گاهاً به قدر بنیه و مجال از روزنه هنر به آدمها، داستانهای آدمها
و جامعه نگاهی به اختصار انداختهام و من هم بازگو میکنم «مقصد هست، راه نیست.»
خواب
میدیدم پدر دو گزینه پیش روی من گذاشته است؛ اول همین بند و بساط حاضر و دومی
جامعه آرمانی که اسلام لافش را میزند. انتخاب من دومی است، آن هم بالاجبار! به
هر حال داشتن برنامه در هر جهنمدرهای بهتر از نداشتن آن است. این مملکت، سالها زیر
بیرق اسلام اصیل یا مصنوع سینه زده، گوسفند سر بریده، با قاعده یا بیقاعده به حکم
و احکام و احادیث تسلیم شده و قصعلیالهذا همگی با نیت راهاندازی بزرگترین جامعه
ایدئولوژیک جهان به رسم اسلام محمدی. لیکن تاکنون هیچ نسلی به قدر کفایب قلباً از حکمرانی
اسلام و وفای به عهد آن قلباً و قلباً و قلباً خشنود نشده است. چه آنهایی که در مقام تقلید و همراهی
افراط میکنند چه آنها که به نوبت و به دروغ کاسه لیسی میکنند. به فرض که مقصدِ اسلام چرخ برین است، به فرض که اسلام صراط مستقیم را نشان داده است، مگر تودهی مردم همگی از این طریقتِ مفروض به سعادت نائل نمیشوند؟! اگر میشوند، چرا حاکمان
و مردمان هر کدام به سویی دیگر، در تمنای آنچه که ندارند، و آنچه که نیستند و
نخواهند بود میروند و راههای برگشت را شخم میزنند و ناهموار میکنند؟ مگر کتابی
که شما در طاقچه دارید با کتاب ما فرقی دارد؟ گناه این مردم چیست؟ گناه طبیعت چیست؟ کم نانتان داده؟
کم عزیزانتان را در آغوش خاک فشرده؟! به خودتان رحم کنید! به خودتان که این قدر
عاجزید! بشینید کتابتان را دوباره ورق بزنید، همه چیز را بریزد بیرون و برای ما
برنامهای تازه بچینید که این طرز حکمرانیتان به لای جرز دیوار هم نمیخورد،
کسل کننده است. چه اصراری به ادامه دارید؟ مگر آخر این تراژدی بدمصب همهمان نمیمیریم. مگر صور نخواهند کشید؟
در
موضع بررسی میدانی غالب افکار و آرای مردم به پرسش و پاسخهایی سطحی و بیسرانجام
منتهی میشود، جامعه به قدری از نخبگان کارآزموده و عملگرا تهی گشته است که
موازنه آبکی قدرت و نفوذ به آلتی برای مشغولیت و تامین معیشت لعبتههای مجازی واگذار
شده است. گویی که آنها برای فردای جامعه ما چارهای خواهند یافت.
دستم را
به سیاهی تنِ دیگ هزار ساله میکشم، سیاهنمایی میکنم! مانند معلم، بقال، رانندهی اسنپ، نویسنده، قصاب، فیلمساز، کشاورز، بازاری، کارمند، خانهدار و مادر... پس بهتر است بگویم؛ ما، همهی ما در
تطور تاریخی زیر گردههای سیاه و تاریک گم خواهیم شد. به هر حال در واکاوی این
سرزمین به دست انسانهای آینده، از شدت تنفر شاید در یک سطر خلاصه شویم و دیگر
چیزی از ما به میان نیاید، مگر در یادآوری فقدانها و کمبودهای زیستی این خاک و
بوم.
ما جیبمان
خالیست، و قوایی برای به پا خواستن نداریم، والا که خودمان دست به کار میشدیم و
داستان بهتری برای زادگاهمان می نوشتیم. ای آنهایی که میدانند چگونه نان بدزدند؟
چگونه قلم بشکنند! چگونه زبان ببرند! چگونه زمین را نابود کنند؟ حرف حسابتان چیست؟
مگر نمیخواهید این خانه ساکنین خودش را همیشهی تاریخ میزبانی کند؟ خانه خالی چه
توفیری برایتان دارد؟ پیامبر تنها چه توفیری دارد؟ فرمانده بیسلام در دم، مرگ مغزی
میشود، رودخانه بدون آب، خشک است و دیگر رودخانه نیست، آدمها از روی غریزهشان
میروند آن جایی که آب است و سلام و خوشبختی، حتی به فریب سراب هم خواهند رفت! که
ای کاش بروند، آن زمان سرزمین از فقر وجود آدم، حیاط خلوت صالحات و باقیات شما خواهد
شد. دیگر اثری از جرم و تجاوز و گرسنگی و ... نخواهید دید. نسلتان آپدیت خواهد
شد، ورژنتان بالا خواهد رفت و چه چیزی بهتر از این که باگ کمتری داشته باشید.
من
جایی نمیروم، هستم. اما هیچ امیدی ندارم، نه به داداردودور جریان سلطه و تندروها
و نه به جنبشهای هشتگی و پشمکی. اما چون فعلاً جیره اندکی برای تنفس در خیابانهای
اینجا دارم، حرفهایم را یادداشت میکنم و سعی میکنم مهربان باشم.